بازگشتم ولي....
سلام
نميدونم چرا فصل بهار هميشه براي من فصل بد يمني بوده..
نميدونم چي بگم..بهتره ساده تر و روان تر بگم
تو اين مدت از درو ديوار برام باريد
شايد اومدنم به نت اصلا اشتباه بود..چرا كه احساس ضعف و خستگي ام كم كه نشد بيشتر هم شد
ميخوام چند خطي براي دوستانم بنويسم
دوستاني كه انگيزه من براي بودن بودند...كساني كه خاطرات روزها و شبها در كنار انها بودم و اگر چه انها را نديدم هيچگاه و برعكس،ولي انها را هميشه احساس ميكردم.با خوشحاليشان خوشحال و روزهايي كه از غم هايشان ميگفتند غمگين ميشدم...
و وقتي فكر ميكنم پرسپوليس بهانه بودن و تنها انگيزه من بودن در كنار شما بودحتي مجبور شدم عده اي كه بهتر است در موردشان حرفي نزنم ....تحمل كنم.بخدا سوگند كه انگيزه شما بوديد و گرنه پرسپوليس غريب ترين واژه در دنياي مجازي بود كه ديدم.هيچكس جاي شما را براي من پر نميكند
شاديهايتان براي خودتان از خدا ميخواهم كه هيچگاه دلهاي پاكتان را با غم اشنا نكند ولي برادر كوچكتان هميشه در غم هايتان منتظر شماست تا دوباره برايتان نگران شود چرا كه اين نگراني را دوست دارد و انگار به او احساس خوبي ميدهد....
خداوندا به من ارامش و به دوستانم روزهايي هر روز بهتر از ديروز در كنار خانواده هايشان عطا كن